مگر می شود...

حرف های عاشقانه من

مگر می شود...

مگر می‌شود
بوی تو را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد؟

وای
باز آبی پوشیده ای‌؟
چقدر به تو می‌آید این لباس
می‌دانی‌؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین، آبی از تو رنگ می‌گیرد

مهربان
من که پا به پای تو آمده‌ام
فقط نمی‌دانم چرا این بار تنها رفتی‌؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که می‌روی زود بیا

وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه‌ها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی می‌گرید


اشکان ارشادی

سلام 

آبی رنگ دریاست ، رنگ آسمان. 

اوراسیا بودم.

پاسخ مدير:
سه شنبه ۰۷ اسفند ۹۷, ۱۱:۰۱

ممنون 

علی بود

پاسخ مدير:
سه شنبه ۰۷ اسفند ۹۷, ۱۱:۰۰

ممنون از شما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
nn