بهاری

حرف های عاشقانه من

دستانت ابرهای بهاری اند...

دستانت ابرهای بهاری‌اند …
اگر دستهایت نبود ،
جهان از تشنگی می‌مرد ..


چیزی از این بهار..

چیزی از این بهار در آغوشِ من کم است

تو نیستی و یکسره اُردی جهنم است…

قرارمان همین بهار

قرارمان  همین بهار 

زیر شکوفه های شعر …!

آنجا که واژه ها

برای تو گل می کنند !

آنجا که حرف های زمین افتاده ام

دوباره سبز می شوند

وَ دست های عاشقمان

گره در کارِ سبزه ها می اندازند ؛

قرارمان زیرِ چشم های تو !

آنجا که شعر نم نم شروع می شود

فروردین دارد ...

فروردین دارد تمام می شود

اولین باران بهار را که نبوده ای

خودت را

به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان

می دانی که؛

اردیبهشت بی تو… بهشت نمی شود!

هوا هوای بهار است

هوا ، هوای بهار است
و باده ، باده ی ناب 
به خنده خنده بنوشیم
جرعه جرعه شراب

بهار یعنی...

بهار یعنی

از پشتِ پنجره صدای گنجشک بیاید

صدای گل فروش های دوره گرد

صدای موسیقی، رقص، آواز…

بهار یعنی

همه ی این ها بیایند وُ

تو نیایی!

 

جاده بهاری


جاده ها

به نیت دیدنت

راهی شهرها می شوند

نمی یابندت، دور می شوند.

 کندویت کجاست

تا زنبورانم

از شکوفه گیلاست پر کنند.

سوزن بارانت کجاست

تا زخم زمستام را بدوزم.

من به بوی تو برخاستم

و از حرارت بیداری دارم کور می شوم.

 شادی هایت را

بر صورت من بریز فروردین من!

و اضافه هایش را

پست کن برای کسی که بهاری ندارد.

nn