تابستان

حرف های عاشقانه من

دستی که به انتظار...

دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهری که…

در پیرهنم عجب زمستانی بود

تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری،

آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!

کاش تابستانها هم برفی بود !

چه فرقی؟

چه فرقی دارد

تابستان یا پاییز

دردت به جانم

پیک های گمنام می گویند

در بلندای یکی از همین شب ها

عمیق ترین تنفس عشق

با غمزه ی نگاه تو

سیل اندوه را

از حافظه ی بی قرار

دور خواهد کرد

و در برهوت بی راه

راه را نشان خواهد داد.

گفتم با فراق مدار کنم نشد

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد

یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد


در شعر شاعران همه گشتم که مصرعى

در شأن چشم هاى تو پیدا کنم، نشد


گفتند عاشق که شدى؟ گریه ام گرفت ...


حسرت دیدار










شعر تابستان

ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر

شعر بیقراری

ندیدم شهی در دل آرایی تو

به قربان اخلاق مولایی تو

تو خورشیدی و ذره پرور ترینی

فدای سجایای زهرایی تو

نداری به کویت ز من بینواتر

شعر فصل تابستان

خوشترین ایام من دردوران قدیم

بودفصل تعطیلی تابستانم

سیرروستای پدرمی رفتم

شادوخندان اندرآن باغ بزرگ روستاهمره بادوستان میگشتم

هرطرف سبزه وگل میدیدم

هرطرف گل به چمن میدیدم

گلای خوشبورامیچیدم

تابستان

حیات دور از اوز دشـوار بـاشـد             گلی که در اوز نیست خار باشد
بهارش را که نیست لازم به گفتن          از آن خهر و حکار و دل  شکفتن


nn