شوق

حرف های عاشقانه من

دیشب

دیشب
قلبم را در کاسه رویا گذاشتم
بردم کنا پنجره
ماه به من لبخند زد
از پنجره آمد به دام من افتاد
تمام اتاق،
خیس شد از اشک شوق
تنهایی ام را باد با خود برد!


من عاقبت از اینجا خواهم رفت...

من عاقبت از اینجاخواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برایدلمدید
دیری است
مثل ستاره هاچمدانمرا
از شوق ماهیان وتنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهندکه مثل کبوتری
درشرم صبح پر بگشایم
با یکسبد ترانه و لبخند
خود را بهکاروانبرسانم
اما
من عاقبت از اینجاخواهم رفت
پروانه ایکه باشبمی رفت
این فال را برای دلم دید.


بهار آمده...

بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد…

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب

به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست

کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران …آه…

شبیه در زدن تــــو…ولـــــی صدای تـــو نیست

تــــو نیستی دل این چتــــر ،  وا نخــــواهد شد

غمی ست باران…وقتی هوا هوای تو نیست…!

دارد برف می اید...

دارد برف می آید
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند


nn