عاشقم

حرف های عاشقانه من

وقتی که عاشقم شدی...

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود
نمی بخشمت

عاشقم

عاشقم عاشق به رویت گر نمی دانی بدان

سوختم در ارزویت گر نمی دانی بدان


خدایا عاشقم کن

خدایا!
من نه فارسی خوب بلدم نه شعر،
فقط با همی زبان خودم می گویم:
دراین عمر کوتاهی که از تو گرفته ام،
فکر می کنم یک چیز را فهیمده ام؛
و آن اینکه همه رفته اند و می روند و تو می مانی،
اگر هرچه کرده ام از کرده هایم بگذر مرا به خودت وصل کن تا ماندگار شوم!
بعد از سالها که فکر می کردم عاشقم تازه  آن سخن نغز مولوی را فهمیده ام که:
عشق حقیقی است مجازی مگیر
این دم شیر است به بازی مگیر



nn