من

حرف های عاشقانه من

من ان ابرم که بارانش تو هستی

ﻣﻦ ﺁﻥ ﺍﺑﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ
ﻫﻤﺎن ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻪ ﮐﻨﻌﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ
ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ


عاشقانه من


تو که با دیگرانت بود میلی / چرا یادت مرا بشکست خیلی ؟

مگر قصدت پریشانی ما بود / که عشق ما نشد مجنون و لیلی . . . ؟

حال من بی تو خراب است اقا

حال من بی تو خراب است کجایی آقا
نقش من بی تو برآب است کجایی آقا
عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو
زندگی بی تو سراب است کجایی آقا

دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی
منتظر بهر جواب است کجایی آقا
تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من
دل من در تب و تاب است کجایی آقا
از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان
گریه بی حد و حساب است کجایی آقا
داستان غم هجران تو ای یوسف من
قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا
چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی
یک نظر بر تو صواب است کجایی آقا

زمستان عاشقانه من


زمستان
فصل با طراوت
وزیبای است
کم تر از بهار نیست.
فصل سرد و ساده
با چهره ی گشاده
فصل مهربانی
با انگیزه ی سرشار.
ما سردی های زمستان را
با نفس های گرم تو
بهار خواهیم کرد…
زمستان فصل خواهش است
فصل جوشش است
کم تر از بهار نیست. …


جغرافیای کوچک من بازوان توست

 

ای که گفتی به اسم من کسی رو نداری


ای که تو گفتی به اسم من کسی رو نداری       دیگه آدم شدی و به من نیازی نداری

من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو


مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت رفتی و من و فروختی به غریبه عاقبت


شعر پاییزی من

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار


دل ساده من









دل نوشته مجنون من

از وقت دیدار شدم مجنون بیمار تو

از نگاهی دل سر کشم شد تیمار تو

دلم سخت با نگاهی شود رام عشق 

نرم شد دل، با نگاهی خام  عشق تو

همچو مجنونی آواره در پی لیلای خود

ویرانه کرد دل را این سیل چشمان تو

شناور گشته دل در این دریای روی تو

همچو صیاد غرقه دراین طوفان موی تو

شب تنهایی من


شب چو تنها می نشینم یا خیالت گرم راز 
هر نوا اید به گوشم گویم این نوای اوست
روزها چون بگذرم از کوچه های اشنا
هر کجا پا می نهم گویم که جای پای اوست
nn