پای

حرف های عاشقانه من

می دانی...!!

می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !

از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “

فهمیدم

پای ” او ” در میان است  . . .


تو میروی...

تو میروی…
اما بدان چیزی عوض نمی شود
پای ما تا ابد گیر است …
من و تو
شریک جرم یک مشت خاطره ایم

چه رسم جالبی است...

چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

با پای دل...

با پای دل قدم زدن آن هم در کنار تو

باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشگی من ثبت می‌ شود

این لحظه‌ ها عزیزترین یادگار تو


ما را بگذر عشق ...

مارا بگذار عشقِ من جای خودت

یعنی که بپوش کفشِ من پایِ خودت

 اینطور به جرم آنکه میداری دوست

شاید بزنی شبی تو رگهای خودت

.

.


یکشب سرِ من میانِ بازو نگرفت

یا اینکه سرم برویِ پهلو نگرفت

این چند هزارمین شب بیداریست

اما چه کنیم ...... یارو نگرفت

.

.

امروز دلم حس عزیزی دارد

دیوانه چه ظاهر تمیزی دارد

تو مالِ منی و شهرِ من خواهانت

 این شهر چرا مردم هیزی دارد؟


باران می بارد !

باران می بارد ! به حرمت کداممان ؟! نمی دانم !
همین اندازه می دانم که صدای پای خداست !
شاید دلی در این حوالی گفته باشد دوستت دارم !

بهار آمده...

بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد…

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب

به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست

کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران …آه…

شبیه در زدن تــــو…ولـــــی صدای تـــو نیست

تــــو نیستی دل این چتــــر ،  وا نخــــواهد شد

غمی ست باران…وقتی هوا هوای تو نیست…!

nn