خدا

حرف های عاشقانه من

همیشه از همان ابتدای آشناییمان...

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . .

در غم عشق نبودی

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .


خدایا عاشقم کن

خدایا!
من نه فارسی خوب بلدم نه شعر،
فقط با همی زبان خودم می گویم:
دراین عمر کوتاهی که از تو گرفته ام،
فکر می کنم یک چیز را فهیمده ام؛
و آن اینکه همه رفته اند و می روند و تو می مانی،
اگر هرچه کرده ام از کرده هایم بگذر مرا به خودت وصل کن تا ماندگار شوم!
بعد از سالها که فکر می کردم عاشقم تازه  آن سخن نغز مولوی را فهمیده ام که:
عشق حقیقی است مجازی مگیر
این دم شیر است به بازی مگیر



nn