شبی

حرف های عاشقانه من

ما را بگذر عشق ...

مارا بگذار عشقِ من جای خودت

یعنی که بپوش کفشِ من پایِ خودت

 اینطور به جرم آنکه میداری دوست

شاید بزنی شبی تو رگهای خودت

.

.


یکشب سرِ من میانِ بازو نگرفت

یا اینکه سرم برویِ پهلو نگرفت

این چند هزارمین شب بیداریست

اما چه کنیم ...... یارو نگرفت

.

.

امروز دلم حس عزیزی دارد

دیوانه چه ظاهر تمیزی دارد

تو مالِ منی و شهرِ من خواهانت

 این شهر چرا مردم هیزی دارد؟


شبی دارم چراغانی...

شبے دارم چراغانے،

شبے تابیدنے امشب

دلے نیلوفرے دارم،

پرے بالیدنے امشب

مشام شب پر ازبوے خوش محبوبہ هاے شب

شبے شبدر

شبے شب بو

شبے بوییدنے امشب



همین امروز یا فردا ؟؟؟

همین امروز یا فردا تو را از دست خواهم داد
چگونه بگذرم از تو بگویم هرچه باداباد ؟
مگر هر قصه ی شیرین شبی پایان نمیگیرد ؟
و تو آن قصه ای هستی که بی آغاز میمیرد …



nn