فریاد بی صدا

حرف های عاشقانه من

فریاد بی صدا

فریاد بی صدا 
خاموشی ما حاصل بی دردی ما نیست 
خاموش از آنیم که یارای صدا نیست 
از رنگ رخم جلوه ی صد شکوه هویداست 
هر جا که سکوت است نشانی رضا نیست 


چون ماهی در تنگ به تنگ آمدم از خویش 
والله در این آب هوا نیست هوا نیست 
ای تکیه به ساحل زده دریاب در این موج 
جان می کنم این بازی هنگام شنا نیست 
کس با خبر از حال کسی نیست خدایا 
اینجا همه کورند و یکی هم شنوا نیست 
این بغض مرا کشت به دادم برس ای اشک 
جز گریه بر این درد گلو گیر دوا نیست 
از یاد همه رفته ام آنگونه که گویی 
کفر است ، ولی یاد خدا نیز به ما نیست 
بر ساز دلم زخمه چرا می زنی ای دوست 
سازی که شکسته است خوش آهنگ و نوا نیست 
افتاده ام از اسب ، نیا فتاده ام از اصل 
ننگ است که بر اسبی و اصل تو بجا نیست 
ای دل سخن از مرتبه و شأن چه بی جاست 
آنجا که طمع هست ولی شرم و حیا نیست 
" روشن " خوشم از آن که اگر رنج کشیدی 
باری به سرت منّت هر بی سر و پا نیست 
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
nn