سپهری

حرف های عاشقانه من

شعرهایی که برایت می نویسم

شعرهایی که برایت می نویسم
چاپ نمیکنم
نمی فروشم
میگذارم در کوزه…
شرابی شود چند ساله
به وقت دلتنگی
بنوشیشان

روشنی من گل اب از سهراب سپهری

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم

شعر زاغچه سهراب سپهری

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم!

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد

nn