یار

حرف های عاشقانه من

دگر از درد تنهایی...

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید


نه نغمه نی خواهم...

نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن

 

نه یار جوان نه باده صاف کهن

خواهم که به خلوتکده ای از همه دور

"من باشم و من باشم و من باشم و من "

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی

عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی

من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم

تو از دل من هیچ خبردار نباشی


شعر عاشقانه زلف یار


 زلف آن است

که بی شانه دل از جا ببرد


شعر عاشقانه

آری آغاز دوست داشتن است

امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد

یار دبستانی من

یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

nn