شعر عاشقانه یه عمر منتظر نشستم


یه عمره منتظر نشستم

دست گرمتو بذار تو دستم

پا به پای میام هرجا که خواستی

من گوهر یک دانه پرستم

چرخ می چرخه و شب نمی مونه

چی میشه فردا کسی چه می دونه؟


من می خوام دریچه رو به سوی گل
باز کنم
دوباره بهار زندگی رو آغاز کنم
کی میگه فصل زمستون شوق
پروازی نیست
می خوام عاشق باشم و دوباره
پرواز کنم
چرخ می چرخه و شب نمی مونه
چی میشه فردا کسی چه می دونه؟
بذار هم مسلک و هم مرام خیام
باشیم
که سرای سینه رو به روی غم باز
نکرد
واسه بیش و کم زندگی فریاد نزد
از بد حادثه هرگز گله ای ساز نکرد
چرخ می چرخه و شب نمی مونه
چی میشه فردا کسی چه می دونه؟
کی به من عمرمو بر می گردونه؟
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
nn