جان

حرف های عاشقانه من

پرواز مرغ جان نبود...


پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

جان دل..

جان دل
مگر می شود تو باشی
دستانت در دستانم قفل باشد


ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت...

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت


در دل دردیست...

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس


جایی باید باشد..

❤️ جایے باید باشد
غیر از این ڪنج تنهایے
تا آدم گاهے آن‌جا جان بدهد
مثلا آغوش تـــــو
جان می‌دهد براے جان دادن ❤️❤️❤️


شعر عاشقانه پاییزی

پاییز
سرد و بی رحم نیست
فقط
جسارت زمستـان را ندارد
ذره ذره زرد می کند
اندک اندک جان می سِتاند
قطره قطره می گِریاند
پاییـــز سرد نیست
نامـــهربان است
درســت مانند “تو ”


nn