امشب یک فانوس بیشتر
در انتظارت می ایستم
امشب طوری عاشقانه
در انتظارت می ایستم
که آنگاه خورشید به خود بیاید
و ببیند که چگونه تمامم را
در کنار اسکله تنهایی ام
بی صدا فدایت کرده ام

- ۱۱,۲۵۰ بازديد
- ۳ ۰
- ۰ نظر
امشب یک فانوس بیشتر
در انتظارت می ایستم
امشب طوری عاشقانه
در انتظارت می ایستم
که آنگاه خورشید به خود بیاید
و ببیند که چگونه تمامم را
در کنار اسکله تنهایی ام
بی صدا فدایت کرده ام
من از راهی دور
برای خواندنِ خواب های تو آمدهام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش
راهی نیست،
در دست افشانیِ حروف
باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم
من
مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،
خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه
من
بارانِ بریده ام به وقتِ دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه
به من بگو
در این برهوتِ بی خواب و طی،
مگر من چه کردهام
که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست
گاهی مسیر جاده به بنبست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود، مست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است میرود
وای از غرور تازه به دوران رسیدهای
وقتی میان طایفهای پست میرود
هر چند مضحک است و پر از خندههای تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست میرود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست میرود
اینجا یکی برای خودش حکم میدهد
آن دیگری همیشه به پیوست میرود
این لحظهها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بینشانه که از شصت میرود
بیراههها به مقصد خود ساده میرسند
اما مسیر جاده به بنبست میرود!
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
در گذر زمان
آرام آرام
اما قرص و محکم
از بیابان های سنگلاخ
با اندکی آب بر دوش
خسته اما امیدوار
ثانیه ها و لحظه ها
چون حلقه های زنجیر
می گذرند از پی هم
ولی میدانستم و مطمعن بودم
آن طرف این کوههای سخت و سرد
آن طرف این زخم های پر از درد
دشتی پر از سرسبزی و گل خواهد بود
روزگارانی خوش و خرم …
پس نفس نفس زنان
بی هیچ وقفه ای
با دلی سرشار از امید
قدم هایم را بر می دارم
و می دانم زیرپایم سفت است
و می دانم زیر پایم سفت است…